نیروانا، داستان زندگی بودا

نیروانا، داستان زندگی بودا
در این مقاله چه می‌خوانیم...

خوشبخت کیست؟
شاید تا حالا برامون خیلی اتفاق افتاده باشه که میریم به یه روستا واونجا اهالی روستا رو می بینیم که تو یه آب و هوای تمیز و بدون شلوغی شهرزندگی می کنن ، پیش خودمون میگیم که واقعا اینادارن زندگی می کنن نه مایی که تو شهر پراز استرسیم تازه شایدم بعضی هامون تو برنامه آیندمون باشه که از شهرهای بزرگ بریم شهرستان های کوچیک و بدور از هیاهو زندگی کنیم ، در صورتی که از اونور خیلی از همون روستایی ها (نه همشون) فکر می کنن که خوشبخت ماییم وقتی داریم تو کلان شهرها با کلی امکانات زندگی می کنیم نه اونا که بدور از امکانات و تکنولوژی زندگی می کنن.

سوال اینه واقعا” کی داره خوشبخت زندگی می کنه . اصلا ملاک خوشبخت زندگی کردن چیه، نمیخوام شعار بدم که ملاک خوشبختی پول نیست چون خودم اعتقاد دارم درسته که پول خوشبختی نمیاره ولی فقر حتما” بدبختی میاره ،ولی اونایی که اپیزودای قبلی رو گوش کنن یادشون دیگه چارلی چاپلین با این که مشهورترین آدم دوران خودش بود و پول و ثروت رو یکجا داشت تو سال های زیادی از عمرش احساس خوشبختی نمی کرد ، داروین بعد مرگ دخترش با اون همه سرمایه و معروفیتش احساس خوشبختی نمی کرد ، میبینیم و می شنویم آدمای معروف و پولدارزیادی که خودکشی می کنن یا اصلا دور و ور خودمون پرن از آدمایی که وضع زندگیشون بدی نیست ولی اصلا خوشبخت نیستن.

واقعا” راه حل خوشبخت زندگی کردن چیه ، اصلا با این همه بدبختی که تو دنیا وجود داره مثل جنگ و گرسنگی و حیوان آزاری و سیل و زلزله و دهها چیز دیگه اصلا من به شخصه اگه وضع مالی و زندگی خودم به تنهایی خوب باشه میتونم این همه ناراحتی دیگران رو ببینم و خوشبخت زندگی کنم؟ گرفتید موضوع چیه ، داستان این پادکست راجع به زندگی کسیه که برای این سوالا جواب داره ، خوبم داره ، فقط دقت کنید که باید به راهکار بودا خوب توجه کنید بهش فکر کنید ، هدف این اپیزود اینه که هرکس با خودش تو تنهایی خودش یکبارم که شده به این چندتا سوال اساسی فکر کنه ، آیا میشه خوشبخت زندگی کرد ، اگه آره چه جوری ، راه حلش چیه؟. خوب اگه با فراغ بال آماده اید که داستان زندگی بی نظیر بودا رو بشنوید و با بودیسم آشنا بشید ادامه اپیزود رو گوش کنید اگه تمرکز ندارید پیشنهاد می کنم همین جا استاپ کنید بعدا” سر فرصت و با دقت داستان زندگی بودا رو گوش کنید.

بیو گرافی بودا

حدودا۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح یعنی حدود ۲۵۰۰ سال پیش بودا در جنوب نپال در دامنه های هیمالیا به دنیا اومد ، این که میگم تقریبا” به خاطر اینه که تاریخ دقیقی از تولد بودا مشخص نیست ولی به احتمال قوی تر همون حول و حوش ۵۰۰ سال قبل از میلاد بوده ، البته بودا لقب اون بود و اسمش سیدارتا گواتامابود که بعدها به نام بودا به معنی کسی که روشنی یافته یا بیدار شده معروف شد. جالبه که تا همین ۲۰۰ سال پیش بعضی از مورخین فکر می کردن اصلا بودا وجود خارجی نداشته ، می گفتن اون خدای خورشید بوده بعضی دیگه میگفتن اون جزو اساطیر غیر واقعیه و بیشتر سمبلیک بوده مثلا مثل رستم ما ، تا این که یه دانشمند هندشناسی اومد با دلیل و مدرک اثبات کرد که نه بابا بودا به عنوان یک شخص بوده و از اون به بعد دیگه برای همه وجودش ثابت شد.
درباره زندگی بودا مخصوصا دوران کودکی و جوونی اون افسانه های خیلی زیادی مطرحه که ما تو این اپیزود خیلی بهشون نمی پردازیم دلیلش هم اینه که خوب افسانه ان ما ترجیح میدیم به زوایای واقعی زندگی بودا بپردازیم. البته اساسا” کنکاش تو زندگی شخصی بودا کار بسیار مشکلیه ، من خودم برای تحقیق درباره زندگیش خیلی بهم سخت گذشت و منابع اصلا روشن و کافی نبود اینم یه دلیل اصلی داره دلیلش اینه که خود بودا در تمام طول زندگیش از این که پیروانش به شخصیت و داستان زندگیش توجه کنن اصلا رضایت نداشت و همیشه تمرکز پیروانش رو از خودش منحرف می کرد ، چرا ؟ چون می گفت داستان زندگی و شخصیت من مهم نیست چیزی که مهمه آموزه های بودیسمه و باید تمرکزتون رو آموزه ها باشه نه این که از من یک بت بسازین بخوایین زندگی من رو الگو قرار بدید.
وپیروانش هم با رعایت کردن همین موضوع ،تو کتاب های مقدس بودایی از جزئیات زندگی و شخصیت خود بودا خیلی کم صحبت کردن. در ضمن بودا تاکید می کرد مردم به کارهای بعضا عجیب بودایی ها مثل بلند شدن از روی زمین ، فکر مردم رو خوندن و طالع بینی و این چیزا هم توجهی نکنن و به اصل تعالیم بپردازن و جالبه که با این که بیش از ۲۵۰۰ سال از اون زمان میگذره ولی با همین روش فقط تاکید روی تعالیم ، تقریبا” تمام آموزه های بودا صحیح و سالم باقی مونده.

خاندان بودا

در هر صورت ما هم با توجه به منابع معتبر و به دور از زوایای افسانه ای زندگی بودا، داستان زندگیش رو روایت می کنیم. خاندان بودا از طایفه ای جنگاور بود و پدرشم حاکم یه منطقه بود خیلی مهمه که بدونیم اون دوران تو هند مردم در طبقات مختلفی دسته بندی میشدن. اولین و بالاترین طبقه برهمن ها بودن ، تو یه تعریف ساده برهمن میشه روحانی ، اونا روحانیون مذهبی بودن که فرهنگ دنیای هند دستشون بود برهمن ها متون مذهبی رو تو پرستشگاه ها و خونه های مردم میخوندن و پیش مردم جایگاه ویژه ای داشتن اگه کسی میمرد اگه خشکسالی میشد اگه کسی مشکلی داشت همش به برهمن ها ختم میشد و انگار راز همه چیزو فقط اونا میدونستن پس در نتیجه به همه چیز مسلط بودن، البته هنوزم این دین و آیین های کهنش تو هند هست ولی نه با جایگاه قبلی. پس اولین و بالاترین طبقه شد برهمن ها طبقه دوم جنگاورها و حاکم ها بودن که گفتیم خاندان بودا از این طبقه بودن
طبقه سوم بازرگان ها بودن ،طبقه آخرم کارگرها و بدبخت بیچاره ها. تازه این نظام طبقاتی اون موقع اهمیت مقدسی هم داشت و اصلا” امکان این نبود که کسی از یک طبقه بتونه به طبقه دیگه ای بره . حتی تو جامعه اگه مثلا” تن یک کارگر به برهمن می خورد این باعث شرمساری کارگر و ناراحتی برهمن میشد برهمنه سریع میرفت بدنشو لباسشو تمیز می کرد. پدر بودا که از طبقه دوم یعنی حکام و جنگاورها بود با دوتا خواهر با هم ازدواج کرده بود که بودا پسر یکی از این خواهرها بود . مادرش چند روز بعد از تولد بودا از دنیا میره و سرپرستی بودا میوفته دست خالش که اونم همسر پدرش بود ، بودا تو خونه پدری با پدر و خالش و همسرای دیگه پدرش و خدمتکارا زندگی میکرد
دوران کودکیش تو ناز و نعمت بزرگ شد هرچی می خواست داشت انواع و اقسام چیزاهایی که برای هر بچه ای آرزو بود همرو یکجا داشت . شونزده سالش که شد با دختری به نام یاسودره و احتمالا” چندتا زن دیگه ازدواج کرد. بعدها بودا گفت من هیچ پیکری آهنگ صدا یی و رایحه ای رو نمیشناسم که فکر و اندیشه یک مرد رو مثل پیکر و آهنگ صدا و رایحه بدن یک زن مجذوب خودش کنه.

نوجوانی بودا

بودا تو جوونیش داشت حسابی تعلیم میدید که بتونه بعدش پاجاپای پدرش بزاره تو اون دوران همه لذت های دوروبرش اونو تحت تاثیر قرار داد میگفت من اونجوری که دوست داشتم از چشمام برای دیدن همه چیزا از گوشام برای شنیدن چیزایی که دوس دارم از حس چشاییم برای چشیدن انواع مزه ها و از بدنم برای هرچی که قابل لمس بود لذت میبردم تو دوران چهارماهه بارون های موسمی من از قصر خارج نمیشدم و نوازنده ها مدام برایم مینواختن ولی وقتی خوب دقت کردم دیدم همه ی این خوشی ها فناپذیر و گذراست. تهش چی؟ منم مثل بقیه پیر ومریض میشم ودر نهایت میمیرم هیچ راه گریزی هم نیست.میگه وقتی به این موضوع فکر می کردم سلامتی و شور زندگیم از بین می رفت.میگفت درسته که به واسطه شادی و خوشحالی لذت بوجود میاد ولی لذت ها زودگذرن و فانی بودن دنیا و تسلیم شدن در مقابل تقدیر برای آدم زجرآوره.
تو اوج ثروت و جوونی وقتی بودا به سه تا واقعیت روزمره زندگیش فکر کرد اشتیاقشو برای زندگی از دست داد، اولی بیماری دومی پیری سومی مرگ خیلی هم سادست دیگه نه ، بودا فکر کرد خوب منم بزرگ میشم مریض میشم پیر میشم و میمیرم ، این چه زندگیه؟ باید بدونید که تاکید بودا مبنی بر فناپذیری همه چیز و این که بودا هیچ خواسته و شور و اشتیاقی نداشت اصلا معنیش این نبود که اون به زندگی ناامید بود نه برعکس اون باور داشت معمای زندگی راه حلی داره و آدم باید بتونه اون راه حل رو پیدا کنه تا خوشبخت زندگی کنه ،باید دنبال یه چیزی بود که اصلا گذرا نباشه و هیچ وقتم از بین نره اون چی می تونست باشه ، بالاترین حد آرامش ، همونی که خیلی از ما نداریمش ، صبح تا شب کار می کنیم که پول بدست بیاریم که آرامش داشته باشیم ولی فقیر و غنیمون هر کدوم به دلایلی نداریمش بعضی هامون هم فقط فکر می کنیم داریم دوست داریم اینطوری فکر کنیم . خیلی هامون هم معتقدیم با پول میشه خریدش، بودا که از مال دنیا هیچی کم نداشت ولی باور داشت این لذت ها زودگذرن و اونو به آرامش اصلی نمیرسونن بودا دقیقا دنبال “بالاترین حد آرامش برای خوشبخت زندگی کردن”بود.
برای بودا سلسله مراتب خشک نظام طبقاتی و قربانی کردن مذهبیون به درگاه خدایان نتیجه ایمانی کورکورانه و جهل بود اون قویا فکر می کرد باید روشی ملموس تر و منطقی تر برای توضیح جایگاه انسان تو دنیا وجود داشته باشه. راه حلی که هرچی بود تو چهار دیواری خونه نمی تونست پیداش کنه.
بودا میگفت، “فکر کردم خونه برام زندانه مکانی آلوده و ناپاک ،آرامشی که من میخوام با این لذت ها بدست نمیاد . باید برم دنبال این راز ، راز رسیدن به بالاترین حد آرامش ، باید قصر و خدمه و زن و بچه رو ول کنم برم تا شاید بهش برسم” ولی خوب مسلماخانواده بودا رازی به این کار نبودن ، احتمال میره خانواده بودا موافقت خودشون با این تصمیم رو منوط به این کرده بودن که بودا از خودش یه وارث داشته باشه بخاطر این که دقیقا بعد از بدنیا اومدن پسرش بودا موهای سر و صورتش رو تراشید و رفت . اسم پسرشم گذاشته بود راهوله یعنی بند ، باور داشت بچه اونو پایبند روش زندگی می کنه که اون ازش متنفره . بعدشم برای همیشه از قصر رفت . رفت دنبال راز رسیدن به آرامش مطلق.

شش سال تاثیرگذار زندگی بودا

جستجوی بودا برای اون چیزی که تسلیم قانون فناپذیری نشه و اون چیزی که شاید راز آفرینش انسان باشه شش سال طول کشید. ما میخواهیم ببینیم تو این شش سال بودا کجا رفت چی کار کرد و آخر سر به هدفش رسید یا نه. بودا اول سفرش رفت تو دل یک شهر شلوغ و چند وقتی اون جا ساکن شد برای بودا که شهرهای بزرگ رو از نزدیک ندیده بود زندگی شهری خیلی عجیب به نظر اومد سوال هاو پرسش های بیشتری تو ذهنش اومد ،این که این همه آدم تو شلوغی این شهرها دنبال چی می گردن، آیا این آدما احساس خوشبختی می کنن و مهم تر از همه، این همه آدم بعداز مردن چه اتفاقی واسشون میفته؟ اون زمان اغلب مردم فکر می کردن انسان زاده میشه زندگی می کنه میمیره و بعد دوباره در جسم دیگه ای زاده میشه چیزی شبیه به نظریه تناسخ و زندگی دوباره، اونا اعتقاد داشتن تو این تولد دوباره، آدم ممکنه به شکل انسان متولد بشه ،میتونه به شکل یک حیوان یا گیاه متولد بشه میتونه هم به شکل خدا دوباره متولد بشه. ولی حتی خدا هم ممکن بود بمیره و در زندگی بعدیش تو یه مقام پایین تری روی زمین زاده بشه، به این زندگی های دوباره می گفتن سنساره. روحانیون برهمن هم به این موضوع باور داشتن ولی میگفتن تو زندگی مجدد نهایتا” هرکسی تو همون طبقه ای که بود می تونست زاده بشه.
اعتقاد به این چرخه چندین باره ی تولد برای بودا عذاب آور بود این که مجبور باشی زندگی کنی سختی بکشی بعد بمیری دوباره زنده بشی زندگی کنی سختی بکشی بمیری و تکرار و تکرار .بودا دنبال یه راهی برای برون رفت از این تکرار عذاب آور بود که متوجه شد فقط خودش نیست که ترک خانواده و دنیا رو برای جستجوی حقیقت کرده متوجه شد که آدم های مختلفی با عقاید متفاوت هم این کار رو کردن و از شهر دل کندن و رفتن تو دل جنگل دارن به دور از هر نیازی زندگی می کنن تا بلکه به حقیقت برسن ، جنگل های انبوه و سرسبز حاشیه دشت بارور رود گنگ محل رفت و آمد صدها نفری بود که همه از خانواده هاشون دل کنده بودن تا چیزی رو جستجو کنن که بهش سیروسلوک قدسی می گفتن ، پس برای آشنا شدن با اون ها بودا رفت تو جنگل دنبال این آدما.
وقتی بودا به گروه های مختلف جویندگان حقیقت می رسید سعی میکرد راه هایی که اونا رفته بودن و هرچه بیشتر درک کنه و متوجشون بشه تا شاید بتونه از اونا درسی بگیره و به مقصودش برسه برای همین کارایی که می کردن رو تقلید کرد و تو دل اعتقاد و مسلک های مختلف دنبال اون چیزی می گشت که بخاطرش همه چیزو ترک کرده بود. از بین گروه های مختلف با دوتا گروه آشنا شد که خیلی اهمیت داشتن.

دو گروه پر اهمیت در شکل گیری عقاید بودا

اول با گروهی آشنا شد که اونا تمرکز ویژه ای رو ذهنشون داشتن و تمرین های مراقبه انجام میدادن تا بتونن رو ذهنشون مسلط بشن بودا هم بهشون اضافه شد و در مدت کوتاهی چنان توانایی از خودش نشون داد که تونست به سکوت عمیق ذهنش دست پیدا کنه اونقدی که رهبر گروه بهش پیشنهاد داد که بیاد و رهبری گروه رو بر عهده بگیره ولی بودا قبول نکرد چون احساس کرد هر وقت از مراقبه بیرون میاد دوباره همون سوال ها و مسئله ی تولد و مرگ و درد و سختی و بیماری میاد سراغش و در عین حال که مراقبه و تمرین آرامش ذهن خیلی مفید بود ولی این همه ی اون چیزی نبود که بودا دنبالش بود. یه مقایسه جالب بین شراب خوارها با کسایی که مراقبه می کنند میکرد و میگفت هر دو یک مدت کوتاهی ذهنشون رو آزاد میکنن و هر دو پس از مدتی به بدبختی خودشون برمیگردن.
گروه دوم مهمی که بودا باهاشون آشنا شد جوکی ها بودن، جوکی ها معروف بودن که به سختی و به طور وحشتناکی ریاضت می کشن ، اونا اعتقاد داشتن جسم ،بدن و نیاز مادی ما سد راه رهاییه و به شکل افراطی سعی در نابود کردن جسم و تعلقات مادی داشتن اونا به جای تمرکز روی ذهن تمام سعیشون رو میزاشتن رو کشتن نفس، می گفتن تمام نیازهای ما ناشی از نیازهای جسمیه و تاجایی که میشه باید منشا این نیازها رو که همون جسم باشه رو کشت.
بعضی هاشون چندین و چند هفته بدون تحرک یک جا میشستن بعضی هاشون چندین ماه روزه می گرفتن و روزی یک عدد بادوم میخوردن .مرتاض هایی که روی چهاردست وپا راه میرفتن غذاشون رو میریختن زمین می خوردن و سعی میکردن رفتار حیوونارو تقلید کنن و خیلی کارای عجیب دیگه ای که امروزه هم ما می بینیم تو هند جوکی ها و مرتاض ها انجام میدن، بودا هم مدت زیادی مثل اونا زندگی کرد کارهای عجیب و افراطی می کرد نفسش رو برای مدت زیادی حبس می کرد که نفس نکشه برهنه راه می رفت روزه های بلند مدت چندین هفته ای میگرفت و روزی یه دونه برنج بیشتر نمی خورد دیگه داشت جون میداد، میگه اونقدر لاغر شده بودم که وقتی میخواستم به عضلات شکمم دست بزنم دستم به مهره های کمرم می خورد.
انقدر ریاضیت کشید که مرتاضای دیگه اونو الگوی خودشون قرار داده بودن حتی بین جوکی های افراطی هم کمتر کسی میتونست پابه پای بودا ریاضت کشیدن رو تحمل کنه .ولی بودا با وجود تحمل همه این سختی ها هنوز به چیزی که می خواست نرسیده بود انگار اسیر قوانین مرتاضا شده بود و این اسارت رو دوست نداشت . درد بیش از حد ذهنش رو تیره می کرد ریاضت ها هم چیزی نبودن که بودا دنبالشون می گشت برای همین یک بار که با پنج تا از یاراش از نزدیک روستایی می گذشت ناگهان تصمیم گرفت این روش زندگی رو بزاره کنار پس وقتی یک زن روستایی بهش یک کاسه فرنی برنج داد بودا اون رو گرفت و خورد.
بودا دوباره به روش عادی غذا خوردن البته با اعتدال کامل و به دور از اصراف برگشت همین تغییر موضعش باعث شد خیلی از یاراش و اطرافیانش از جمله پنج جوکی که همراهش بودن ترکش کنن و این دومین نقطه عطف زندگی بودا محسوب می شد همونطور که برای رسیدن به آرامش واقعی یک بار قصرش رو ترک کرده بود این بار تمرینات دردناک ریاضت رو ترک کرد و دنبال یه راه میانه برای رسیدن به هدفش می گشت. حاصل شیش سال تحمل رنج و سختی و مراقبه و ریاضت برای بودا تقریبا” هیچ بود .برای همین بودا تصمیم گرفت راه خودش رو که راه اعتدال بود رو امتحان کنه یک راه نو بین افراط در لذت و از اون ور ریاضت کشی بود، از این لحظه به بعد اعتدال اصل روش انقلابی بودا شد.

اعتدال بودا

اگه بخواهیم روش اعتدال بودا رو ساده و خلاصه تر بگیم باید بگیم که بودا تمرکزش روی دو موضع بود اول مسلط شدن به ذهن با مراقبه چون اعتقاد داشت نوع نگاه ما و ذهنیت ما به دنیا تو برداشت ما از چیزهای مختلف تاثیرگذاره و دوم هم ترک تعلق از نیازهای مادی و جسمی بود البته نه با شدت روش جوکی ها، با اعتدال. پس شد کارکردن روی ذهن با مراقبه و یوگا و از طرفی ترک نیازها و خواسته های مادی زندگی البته هردو با اعتدال.
برای آدم های امروزی که غرق تکنولوژی و زندگی روزمره هستن، زمانی برای کار کردن رو ذهن خودش اصلا باقی نمیمونه از اون ورم خواسته های ما روز به روز بیشتر میشن به اولین چیزی که می رسیم نقشه دومی و سومی هم می کشیم به اون دوتا هم برسیم بازم احساس خوشبختی نمی کنیم دنبال خواسته های بعدیمونیم آخرای عمرمونم میشینیم حسرت روزای از دست رفته رو می خوریم.

داستان نیروانا

حالا بودا با این یافته ها آماده بود تا تمام تلاشش رو صرف دگرگونی خودش کنه تو سی و پنج سالگی رفت به یک روستایی با یک منظره فوق العاده و رودخونه ای که از کنار روستا می گذشت اونجا زیر یک درخت انجیر نشست و اولین مکاشفه خودش رو اونجا داشت ، مکاشفه حالتیه بین خواب و بیداری که شخص با درک معنوی و روحی که داره از امور متافیزیکی آگاه میشه یا به اصطلاح خودمون سیمش وصل میشه به بالا بالاها ، تو این مکاشفه بودا زندگی های گذشته خودش رو در قالب انسان ها و حیوانات و هرچیز دیگه ای دید و فهمید تا روح آرامش نگیره اسیر این تولدها و مرگ هاست و اونجا زیر درخت انجیر بود که سیدارتا گواتاما، بودا شد. یعنی روشنی یافت و آگاه شد،بیدار شد.
امروزه این مکان هر روز زیارتگاه هزاران طرفدار آیین بوداست چون بودا در این محل اولین مکاشفه خودش رو داشت و تونست به حقیقت برسه. بودا به نیروانا رسیده بود نیروانا حالتی از یک رهایی نابه که مستقیم و از درون تجربه میشه یک حس فوق العاده و غیر قابل توصیف از رهایی. بودا به ذهنش مسلط شده بود و از طرفی تونسته بود زیاده خواهی و نفرت و توهم رو از خودش دور کنه. معنای واژه نیروانا در اصل یعنی خاموش کردن اتش و مقصود بودا این بوده که همه پریشانی ها و نگرانی ها خاموش میشن و از بین میرن. نیروانا پایان حرص و طمع پایان کینه و نفرت پایان نادانی و خودپسندی بود . البته بودایی ها اعتقاد دارن هیچ کس قادر نیست واژه نیروانا رو توصیف کنه چون یه حس خاصه حس آرامش مطلق ذهن بدور از تمام بدیها و مملو از عشق.
بودا احساس می کرد حالا رسالت تازه ای هم داره این که تجربش رو در اختیار آدمای دیگه ای که دنبال این مسیر بودن بزاره تا اونا دیگه زجری که بودا کشیده بود رو نکشن پس اول رفت سراغ اون پنج جوکی که آخرین یاراش بودن، اونا اول تمایلی به دیدنش نداشتن ولی بعد که متوجه دگرگونی بودا شدن به راهش اعتقاد پیدا کردن ، بودا ایمان داشت که انسان ها به وسیله بازتاب کردار و رفتارشون یعنی همون کارما میتونن تو سرنوشت زندگیشون نقش داشته باشن و متناسب با این کارما تو تولدهای بعدی جایگاه بهتر و یا بدتری داشته باشن. برای رسیدن همه ی مردم به نیروانا بودا یافته هاش رو که به عنوان چهار حقیقت انکارناپذیر بود با بقیه در میون گذاشت این چهار حقیقت بسیار ساده، اساس فلسفه بودیسمه.

چهار حقیقت بودا

قبل از این که بریم سراغ این چهار حقیقت باید یه موضوع جالب و شایدم عجیب از اندیشه های بودا رو بدونید ، دین بودایی همین الان چهارمین دین دنیاست و تقریبا” ۵۰۰ میلیون نفر بودایی در کل دنیا داریم. نکته جالب اینه که این دین اعتقادی به خالق هستی نداره ، برخلاف تمام ادیان ابراهیمی دیگه مثل مسیحیت و اسلام و یهود که تمام تعالیمشون و توجهشون روی خداست آیین بودا حتی یک کلام از خدا حرفی نمیزنه بودا اعتقاد داشت مباحث مربوط به خدا در ذهن بشر نمیگنجه و برای همین بهتره که بهش فکر نکنیم و به موضوع مهمتر فکر کنیم این که حالا که ما حیات و زندگی داریم چی کار کنیم که بدون رنج زندگی کنیم. دقت کردید؟ چهارمین دین دنیا تو تمام آموزه هاش کلامی از خدا حرف نمی زنه و برای همینم خیلی از اندیشمندان اصلا بودیسم رو دین نمیدونن و بیشتر به آیین و سبک زندگی بهش توجه می کنن ، آیینی که قبل تر گفتیم برپایه چهار حقیقته که یک بودایی باید اونا رو پذیرفته باشه.

  • حقیقت اول: کل زندگی رنجه و عذابه ،هیچ گریزی هم ازش نیست ، زاییده شدن رنجه بیماری رنجه پیری رنجه مرگ رنجه.
  • حقیقت دوم: تمام این رنجی که ما تو زندگی میکشیم ناشی از زیاده خواهیمونه .
  • حقیقت سوم: چون رنج یک علت قابل شناسایی داره پس میتونه پایانی هم داشته باشه
  • حقیقت چهارم: این حقیقت همون راهیه که بودا برای پایان رنج انسان بهش رسیده بود طریقت هشت گانه ای که اصول اصلی آیین بوداست. پس حقیقت چهارم راه هشت گانه رهایی از رنجه

پس چی شد فلسفه بودا چهار حقیقت داره که تو سه تای اول میگه با توجه به زیاده خواهی های تمام نشدنی ما کل زندگی پر از رنج و عذابه ولی این رنج می تونه پایانی هم داشته باشه و تو حقیقت چهارم هشت طریقت برای پایان این رنج رو معرفی می کنه. با رعایت این اصول خیلی از یاران بودا هم تونستن مثل خودش به نیروانا برسن، اونا هم این حس رهایی ناب رو تجربه کردن و خوشبخت زندگی کردن . تو آیین بودا رسیدن به نیروانا فقط مخصوص پیامبرشون یعنی بودا نبود ، هرکس دیگه ای هم می تونست به نیروانا برسه و کما این که خیلی ها هم رسیدن این هم یک تفاوت اصلی با دیگر ادیانه که تو ادیان دیگه معمولا” پیامبر فاصله ای با مردم عادی داره که یک فرد عادی هرچقدر هم خوب باشه نمی تونه به جایگاه پیامبر برسه.

اصول هشتگانه آیین بودا

حالا بریم سراغ این هشت اصل که اینا هم ساده ان و با یاداوری مجدد این نکته که آیین بودا مربوط به ۵۰۰ سال قبل از مسیحیت و ۱۲۰۰ سال قبل از اسلام میشه.

  • اصل اول :
    شناخت درست ، به مفهوم درک واقعیت های زندگی و آگاهی از چهار حقیقت شریفه ، یعنی اول باید درک واقعی از این چهار حقیقت داشته باشی و اونارو پذیرفته باشی.
  • اصل دوم:
    نیت درست ، نیت واقعی برای دست کشیدن و چشم‌پوشی از تعلقات. نیت رسیدن به آزادی و بی‌آزاری. وقتی از تعلقات چشم پوشی کنی به آزادی میرسی و در کنارش آزارت هم نباید به هیچ کس برسه.
  • اصل سوم:
    گفتار درست ، شیوه گفتاری بی‌دروغ. خودداری از بدگویی، درشت گویی ، ناسزا و مخصوصا” دروغ که خیلی تو آیین بودا نهی میشه.
  • اصل چهارم :
    کردار درست ، رفتارت باید طوری باشه که برای هیچ موجودی زیانی نداشته باشه. خودداری از آزار، کشتار و تبعیض تمام موجودات، یعنی شما حق نداری جون یه حیوونو بگیری بکشیش بخوریش .خودداری از گرفتن چیزی که به تو تعلّق نداره، رابطه جنسی نامناسب (رابطه با زور، رابطه با فرد متأهل، رابطه با کودکان نابالغ).
    توجه کردید ۲۵۰۰ سال پیش ، بودا تو آیینش راجع به حمایت از حیوانات صحبت میکنه و راجع به نفی ازدواج های کودکان نابالغ صحبت می کنه.
  • اصل پنجم:
    معاش و شغل درست ، خودداری از مشاغلی که باعث آزار میشه مثل: اسلحه‌فروشی، حیوان‌فروشی، اِعمال و تلقین نظر خود به دیگران (به هر اسمی. حتّی به اسم گسترش آیین یا هدایت) به‌ویژه اگر با زور همراه باشه، حتی میگه برای ترویج بودیسم هم شما نباید نظر خودتون رو به دیگران القا کنید.
  • اصل ششم:
    کوشش درست ، کوشش برای بهتر کردن اوضاع. گام اول: دور موندن از خواسته‌های ناشایست همراه با شکوفا کردن تمایلات خوب. گام دوم: غلبه کامل بر عادات ناشایست همراه با ایجاد عادات نیک
  • اصل هفتم:
    اندیشه درست ، رسیدن به آگاهی که از طریق اون بشه اصل واقعیت چیزها را با ذهنی باز دید. اندیشه آزاد از لذت و شهوت
  • اصل هشتم:
    تمرکز درست ، که منظور همون مراقبه یا تمرکز صحیح از راه یوگاست.

کسی که این هشت اصل رهایی از رنج رو رعایت کنه و بهشون عمل کنه دزدی نمی کنه دروغ نمی گه ،نه انسانی و نه حیوانی رو نمیکشه ، از زیور آلات و طلا و جواهر دوری می کنه ، هیچ وقت از چوب و شمشیر و هر سلاح دیگه ای استفاده نمی کنه و و و .تصور کن دنیای قشنگی میشه نه. تمام تعالیم بودا در عمل برای خیلی از مردمی که همون زمانم از صبح تا شب مشغول کار بودن قابل انجام نبود ولی بودا برای اونا هم راه کار داشت بودا میگفت کارمای کار شما تو این دنیا باعث میشه که در زندگی بعدیتون جایگاه بهتری داشته باشید و برای جایگاه بهتر فقط کافیه آدم بهتری باشید .با این اعتقاد بودا سرنوشت رو از دست روحانیونی که سرنوشت آدم ها رو در دست داشتن دراوورد و به خود مردم داد حالا دیگه خوبی و بدی آدم ها ربطی به طبقه اجتماعیشون نداشت شما میتونستی یک کارگر باشی ولی کارمای اعمال خوبت تو این دنیا باعث بشه در زندگی بعدی جایگاه بهتری داشته باشی و بسیار جالبه که خدا هم تو این بهتر شدن هیچ نقشی نداشت فقط خود شخص و اعمال خودش بود. بودا گفت چراغ خودت باش و پناه دیگری جستجو نکن.

بودا شهر به شهر می رفت و تعالیمش رو به گوش مردم می رسوند و روز به روز به تعداد طرفدارهاش اضافه می شد حاکم های شهرهای مختلف هم چون میدیدن آیینش صلح رو به همراه میاره خیلی باهاش کاری نداشتن و اکثرن هم جزو پیروانش میشدن. یکی از این حاکم ها که محو تعالیم بودا شده بود بهش پیشنهاد کرد که تو شهرش بمونه و یک منطقه بزرگ رو بهش داد تا با پیروانش بتونه اونجا زندگیشونو راه بندازن و از خانه به دوشی در بیان .تاسیس این جایگاه و جایگاه های مشابه اون به استقرار بودیسم خیلی کمک کرد و در جاهایی که بودا و یارانش طی فصل باران های موسمی اطراق می کردند اولین صومعه های بودیسم تاسیس شد.
با توجه به تعداد روزافزون راهب های بودایی قوانین و مقرراتی برای راهب ها تعیین شد ، زندگی راهب ها ۲۲۷ قانون داره که هنوزم تا حدود بسیار زیادی رعایت میشه اصولا” ورود به انجمن راهب ها قوانین خاصی داره ولی برای خروج از اون کافیه که طرف خرقش رو در بیاره. راهب ها مجازند از مال دنیا فقط ۸ چیز داشته باشند ۳تا ردا که باید خیلی هم زیبا به نظر نیان و جلب توجه نکنن ، یه سوزن نخ کوچیک داشته باشن یک تیغ که هر روز بتونن موهای سرشون رو بزنن و کاسه طلب یا کاسه گدایی راهبه ها . راهبه ها هرروز با این کاسه دور میچرخن و مردم تو کاسه شون غذا می ریزن راهب ها می تونن راهنمای مردم باشن و در عوض مردم هم به راهب ها غذا بدن توجه کنید که مردم وقتی به یک راهب غذا میدن اینطوری نیست که فکر کنن دارن به گدا چیزی میدن و این کار تو فرهنگ مردم کاملا جا افتاده و به عنوان یک راهب با احترام این کار رو می کنن.
بودا بیش از نیمی از عمرش رو صرف راهنمایی و هدایت مردم کرد و از هیچ سعی و تلاشی برای به آرامش رسوندن مردم دریغ نکرد و اساس تعالیمش هم بر مهربانی و عشق بی حد و مرز بود. تو دوران پیری پسرعموش بهش پیشنهاد داد که اون رو بکنه رهبر گروهش ولی بودا به خاطر افراط در ریاضتی که پسرعموش داشت قبول نمی کرد اونم باهاش بد شد سه بار سعی کرد بودا رو بکشه که نتونست یک بارش یه سرباز رو فرستاده بود دخلشو بیاره که سرباز تحت تاثیر بودا بهش ایمان آورد و یکی از یارای باوفای بودا شد. کلا” شخصیتی کاریزماتیک و بسیار گیرا داشت از اون آدمایی بودکه تو نگاه اول آدم جذبشون میشه . بودا نه تنها کسی رو مجبور نمی کرد که آیینش رو قبول کنه بلکه به کسایی که با یک نگاه شیفته اون مییشدن میگفت کمی بیشتر فکر کنید و با ذهن باز انتخاب کنید.

مرگ بودا

بودا تو هشتاد سالگی داشت روزهای آخر عمرش رو طی می کرد که یکی از یارای نزدیکش بهش گفت بعد شما ما باید به کی تکیه کنیم چی به سر پیروان بودا میاد جانشین شما کی باید باشه ، بودا جواب داد نیازی نیست من جانشین داشته باشم پیروان من نیاز به پیشوا ندارند اونا تنها نیاز به آموزه های من داشتن و من اونو در اختیارشون گذاشتم. در لحظه ی مرگ، بودا رهاتر از همیشه بود دیگر قرار نبود از نو زاده بشه و رنجش به پایان رسیده بود و چیزی که بعد از مرگ بسراغش می آمد مثل نیروانا ماورای درک بود. پیام آخر بودا به پیروانش این بود: سرشت همه چیز تباهی است بی نیاز باشید تا رها شوید.
بعد از مرگ بودا بین خاندان های مختلف سر این که خاکستر اونو کجا دفن کنن جروبحث شد آخر سر قرار شد خاکسترش بین ۸ خاندان تقسیم بشه و هر کدوم از اون ها جایی که خاکستر رو دفن کردن یه معبد ساختن دو تا معبد هم روی ظرف خاکستر و خاک زغالی که باهاش بودا رو سوزونده بودن ساخته شد. بودا به پیروانش یاد داده بود در خصوص مسائل مختلف دور هم بشینن و به اجماع ،برسن پس بعد از مرگ بودا که خطر تحریف آموزه های بودیسم رو تهدید می کرد ،بیش از ۵۰۰ نفر از پیروان بودا دور هم جمع شدن تا در مورد جمع بندی آموزه ها به اجماع برسن و این کار رو کردن. این اجماع دوبار دیگه هم در سال های بعد انجام شد و تقریبا” ۵۰۰ سال بعد مرگ بودا بود که تمام آموزه های بودا با اجماع کامل به صورت مکتوب درومد.

فراگیر شدن آموزه های بودا

حالا چی شد که آموزه های بودا تو کل کشور و کشورهای دیگه فراگیر شد ؟آیین بودا این موضوع رو مدیون یه حاکم دیکتاتوره جریان این بود که دویست سال بعد ازمرگ بودا یک دیکتاتور به نام آشوکا بخش های بزرگی از هند رو زیر سلطه خودش داشت و مخالفاش رو به شدت شکنجه می کرد و پدر ملت رو دراورده بود. آشوکا تحت تعالیم بودا ناگهان از این رو به اون رو شد و به رنج ها و بدبختی هایی که سر مردم آورد فکر کرد و رسما پشیمونی خودش رو از کارهایی که کرده بود اعلام کرد و عهد کرد از اون به بعد با عدالت فرمانروایی کنه. آشوکای متحول شده مکان هایی که بودا تاسیس کرده بود رو پیدا کرد و گسترششون داد و تعالیم بودا رو روی ستون های سنگی بزرگی تو این مکان ها ثبت کرد آشوکا در سراسر هند قانون مجازات مرگ رو برداشت برده ها رو آزاد کرد و در پایتخت قربانی کردن حیوانات ممنوع شد و حیوان های زیادی مثل طوطی و لاک پشت و جوجه تیغی که نسلشون داشت منقرض میشد رو حفاظت شده اعلام کرد. بعد پیک هایی به خارج از هند فرستاد تا اصول بودا رو به سریلانکا و خاورمیانه و سراسر آسیا ببرن .بودیسم تا ۱۵۰۰ سال بعد آیین اصلی مردم هند شد و آیین بودا روز به روز گسترش یافت.
تقریبا” ۵۰۰ سال بعد از میلاد مسیح موقعی که اروپا تو دوران قرون وسطا بود تو هند اولین دانشگاه بزرگ دنیا مبتنی بر آموزه های بودا تاسیس شد ساختمان عظیم با هزاران دانشجو که ۲۰۰ روستا غذا و مایحتاج دانشگاه رو تامین می کردن . ساختمان ۹ طبقه ای که تمامی آموزه های بودا رو نگهداری می کرد و اروپا بهش حسادت میکرد. فیلسوف بزرگ اروپایی شوپنهاور هم که البته مظهر فیلسوفان خداناباور بود می گفت: من تمام اندیشه ها و عقایدم رو مدیون بودا هستم و از اون الهام گرفتم مثل میلیون ها آدم دیگه ای که ازش الهام گرفتن. زندگی بودا خیلی از نیرومندترین باورها و عادات مارو به مبارزه میطلبه ، شاید نتونیم روشی رو که تجویز کرده به طور کامل عمل کنیم اما سرمشق اون ،بعضی از راه ها رو روشن می کنه تا بتونیم انسانیتمون رو تقویت کنیم.
مراقبت از زندگی موجودات زنده و عدم اعمال خشونت بنیان دستورهای اخلاقی بوداست. بودا می گفت با همه ی جانداران همچون مادری رفتار کنید که با چنگ و دندون از تنها فرزندش پاسبانی می کند.
«آیین بودا جزو معدود آیین های بزرگی تو دنیا است که توش هیچ حیوانی قربانی نمیشه و کشتن حیوان ها که برای اکثر مردم دنیا یه عادته به شدت طرد شده.
بودا بزرگ ترین کاری که کرد این بود که پرسش رو از این که آیا خدا وجود داره عوض کرد تا بپرسیم صرف نظر از این که آیا خدایی وجود داره یا نه چطور باید رفتار کنیم ، بدور از خشم بدور از کینه بدور از کشتار با مهربانی و عشق. چیزی که بودا بیست و پنج قرن پیش کشف کرد هنوز الهام بخش میلیون ها نفر در سراسر دنیاست.»

پربازدیدترین مطالب:
مطالب تکمیلی بیشتر در:
پرطرفدارترین اپیزودها
همکاری با ما
و شرایط اسپانسرشیپ
حمایت از پادکست
برای دوست‌داران و حامیان رخ